سلام حسن آقا؟ چطوری بابا؟
خدمتت عارضم که با شروع تعطیلات تصمیم به سفر به آبادی افتاد تو کله ما. بیست وچهارم صبح تصمیم گرفتم و بیست و چهارم شب اهواز بودم. تو یک هفته ای که اهواز بودم چند نتیجه جالب دستگیرم شد. کلا تفریح رفیقای ما توی این چند مورد خلاصه شده: قلیون، مشروب، دختربازی، ورق بازی، دورهم نشینی. من که اهل سه تای اولی نیستم آخه خیلی خطرناکه حسن! ولی با دورهم نشینی و ورق بازی مشکلی نداشتم.
بعد یه رفیقی داریم به اسم امین که کپی شخصیت جویی تو سریال فرندزِ. این بابا هر روز با یه دختریه. ازش پرسیدم امین خدائیش همه دخترایی که باهاشون بودی رو میتونی فقط به یاد بیاری؟! یکی از گوشیهاش رو دراورد و گفت نگاه کن این شیشصد تا شماره مال تقریبا تمام دختراییه که باهاشون بودم. بیشتر از چهارصدتاشون رو اصلا یادم نمیاد کی هستن! رسما کف کرده بودم حسن!
این پسر خاله ما یک ساله رفته دانشگاه و رسما دیگه بزرگ شده! ما رو ورداشت برد قهوه خونه و یه قلیون "دوسیب آلبالو" گرفت، دو کام گرفتم واقعا که کلا چیز مزخرفیه حسن. بعد شب شد دوباره گفت پاشو بریم " آلبالو"، گفتم باشه تنها نرو باهات میام. دوباره فردا ظهر گفت پاشو بریم "آلبالو" دیگه جوش اوردم از این تفریح مسخره و بقیه "آلبالو"ها رو همراهیش نکردم حسن. آخه نمیفهمم حیف وقت و پول و سلامتی نیست حسن؟
دوم فروردین بعد از همه خوشگذرونی ها!! واسه شب بلیط برگشت به یزد گرفتم حسن(اهواز-اصفهان، اصفهان-یزد) بعد از ظهر رفتم با رفقا خداحافظ کنم که نمیدونم چی شد ممد وامین و رضا تصمیم گرفتن بلیط من رو کنسل کنن و با ماشین ممد همگی بریم شیراز و از اونجا بریم یزد! خلاصه شبونه راه افتادیم، صبح شیراز و ظهر تخت جمشید و پاسارگارد و بعد از ظهر ابرکوه و شب هم یزد.
خوش گذشت حسن.
جالب بود حسن !
موفق باشی حسن : )
سلام حسن اقا
شما فرندزها همتون تفریحاتون بوی البالو می ده حسن!؟
خب خطرناکه حسن!
والا چه عرض کنم!