نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

!

چقدر قضاوت برای بعضی ها ساده ست . پشت چراغ قرمز مخصوص عابر پیاده می ایسته و به کسایی که چراغ رو نادیده میگیرن و رد میشن زیر لب ناسزا میگه ، جوری قیافه میگیره انگار که متمدن ترین انسان توی شهره ولی این تمدنش وقتی که پشت فرمون ماشین میشینه واقعا تماشاییه ! سرعت زیاد  ، سبقت غیر مجاز ، حرکات مارپیچ و ...  واقعا این خود بزرگ بینی ها ریشه در چی داره ؟این که انسان برای خودش ارزش قائل باشه و خودش رو شخصی منحصر بفرد بدون فی نفسه خیلی هم خوبه چون بزرگترین عامل پیشرفت هر کس شناخت خودشه ولی مشکل از جایی شروع میشه که دیگران رو مشتی نفهم در نظر بگیری.ای کاش بدونیم همونجوری که ما در مورد دیگران قضاوت میکنیم همونطور هم در مورد ما قضاوت میشه ، من کلا قضاوت کردن در مورد دیگران رو دوست ندارم ولی اگه شخصا مجبور به قضاوت بشم و یا نیاز باشه در مورد کسی نظر بدم که مخاطبم بنای قضاوت در مورد اون شخص رو داشته باشه کلیه جوانب و کلیه خصلت ها رو روی میز میذارم و اون وقت نظر میدم .


-------------------------------------------------------------------------------------------


دیگه نیازی به حدس و گمان  نیست ، کافیه بو بکشی ! آره ، داره بوی جنگ میاد . رو در و دیوار ادارات دولتی از آموزش و پرورش بگیر تا سازمان هواشناسی به بهانه هفته دفاع مقدس سنگر درست کردن ، تقریبا هر روز توی میادین اصلی شهرها یه سری نیروی چفیه به گردن و ساندیس به دست میارن و براشون سخنرانی میکنن ، توی پادگان ها هم مرتب دارن رزم شب اجرا میکنن . با نا امیدی تموم آرزو میکنم که جنگی شروع نشه ولی اگه شد هم دیگه نمیشه کاریش کرد ،  سناریوی عراق به شکلی دیگه داره تکرار میشه ، بازهم کلی آدم بیگناه زیر بار مطامع قدرت طلبان له میشن . اگه خواستی بری جنگ فکر کنم یه چند سالی باید صبر کنی تا حملات هوایی و موشکی آمریکا ، انگلیس و اسرائیل به نقاط زیر بنایی و حساس تموم بشه ، اون وقت اگه حالشو داشتی برو واسه جنتی کشته شو!


-------------------------------------------------------------------------------------------


اینجا کلاسهای دانشگاه شروع شده ، بازهم شور و شوق و نشاط توی رگهای دانشگاه جاری شده و چون اول ترمه اکثر بچه ها خوشحال و خندونن ، خدا کنه آخر ترم هم همینجوری باشن . منم که ترم آخرم و 9 واحد بیشتر واسم نمونده .

فردا با سردبیر و هیات تحریریه جلسه دارم و قراره که مطالبشون رو واسه اولین شماره نشریه که قراره 15 این ماه چاپ کنیم بیارن . تو جلسه توجیهی که با مسئولین دانشگاه داشتم که حسابی من بدبخت رو از مدیر مسئولی ترسوندن ولی حسن مثل شیر در مقابل شرق و غرب دانشگاه ایستادگی میکنه ! اولین شماره که آماده شد حتما تو وبلاگ میذارم .


-------------------------------------------------------------------------------------------


یه رمان زمان شاهی تو خیابون انقلاب گیر آوردم که تازه شروع به خوندنش کردم به اسم "لولیتا". خیلی س-کسیه ! تمومش کردم واستون مینوسم چجوری بوده .


-------------------------------------------------------------------------------------------



پ . ن :از تموم دوستانی که تو این مدتی که نبودم واسم کامنت گذاشتن و منو شرمنده کردن به خصوص فاطیمای عزیزم تشکر میکنم .

نظرات 9 + ارسال نظر
نسیم چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ http://doctor-koochooloo.blogsky.com

مطالبتون در قسمت قضاوت دقیقا حرف دل من بود.

تنها چیزی که ازش رنج می برم همینه قضاوت ها و حرف های پوچ. این همه حرف ... واقعا کی مسئولیت حرف هاشو قبول می کنه.

زندگی خیلی سخت شده . خیلی سخت. خستم

زندگی سخته ولی خوبیش اینه که فقط واسه صد سال اولش سخته

فاطیما چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ

سلام دوست عزیزتر از جانم
چشم این آخرین باری بود که از غصه می نویسم دیگه کمتر گریه می کنم دیگه می خندم تا دل کسایی رو که دوسشون دارم شاد کنم یه دنیا ممنون که اسممو تو وبلاگتون نوشتین از حالا تا همیشه برام عزیزین
همیشه...

امیدوارم که قلبت بی غصه باشه تا دیگه ازش ننویسی

فاطیما جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://autumal7fatima.blogsky.com

سلام دوست قشنگم
حالا که ابرای سیاه دلتنگی آسمون دل داغونم رو گرفته. حالا که سکوت واسم تلخه و حرف زدن واسم تلخ تر. حالا که از عشق هیچی ندارم . ممنونم که با همدردی دردایی رو که سهم من و دلم میشن رو کم می کنید و لحظات تون رو واسه خاطر منی که هیچ وقت هیچ کاری براتون نکردم تلخ می کنید نمی تونم جبران کنم این همه مهربونی رو اما امشب به خدایی که حس می کنم همین نزدیکیاست می سپرم همیشه هوای محمد حسن عزیز منو داشته باشه محمد حسن عزیزی که تو تنهایی من کنارمه و کمکم میکنه که کمتر بشکنم امیدوارم صاحب این دل مهربون هیچ وقت غصه نبینه آمین

فاطیما جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://autumal7fatima.blogsky.com

خیلی مطالب وبلاگتون دوست داشتنیه آخه آدم رو به همه جا می کشونه راهنمایی و رانندگی جنگ دانشگاه و همه و همه باعث میشه آدم واسه چند لحظه کلا از فکرای دست و پا گیرش خلاص بشه ممنون دوست گل من

محمد جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://in-my-place.blogsky.com

ممد حسن سلام...
اقا نمی خواستم بگم ولی اون موجودی که وز وز کنان
در حال پروازه خودتی!!!!!!
نمی خوام باز کنم.زوره؟!!!!


اخه باز کنم واسه چی...
هر کی واقعا نظر داره و واقعا دوست داره نظر بده
خب از طریق صندوق پستی یا تماس با من نظرشو میگه.نه؟!!!

همونطوری که تو این مدت یکی تو و یکی هم از خوانندگان قدیمیه
وبلاگ دوست داشتین و نظر گذاشتین.

خیالم راحته که دوست داشتین...

ولی وقتی نظرا باز باشن احساس می کنم از روی وظیفه نظر می زارن و یه جورایی خوشم نمیاد

شپش !
بخش نظراتت فروم شده بود دیگه ، هرکی با هر کی کار داشت یا فایل واسه دانلود میخواست یا هرچی میومد تو وبلاگ تو نظر میذاشت ! جواب بده حالا چیکار باید بکنیم !×!!!!

فرزانه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://farzane.blogsky.com

وای خوش بحالتون ترم آخرین...!
من نمی دونم واقعا می کشم 6 سال باقی مونده از درسم رو یا نه!
منم مثل نسیم خستم از زندگی

۶ سااااااال پیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع !!!!!
ها ! خوب شما دکتر میشید ، من تازه کاردانی مو میگیرم ! چهار ترم هم کارشناسی دارم .
واسه نسیم خانم که یه نسخ پیچیده ام شما هم همونا رو مصرف کن خستگی ات در رره !

محمد شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://in-my-place.blogsky.com

مردک اومدی اراجیف نوشتی؟!!!
احتمالا همون کار و کنم.
دفترچه رو بفرستم بره و برم سربازی.
راهیه که باید رفت...

فاطیما یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ

یه وقتایی سکوت یعنی فریاد...

فاطیما پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ

در ماه مهر بادهای پاییزی ؛بی مهری؛ را با برگ درختان آغاز می کنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد