نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

مستانه

نگاهش را دوست دارم
نگاهی که در بیکرانه عشق
به شکار غزالی بی مثال چشمک میزند
صدایش را دوست دارم
صدایی که ناشنیده در جانم نفس می کشد
و" فریادی از سکوت" را از دورترین نقطه عالم
در ذهن خالی ام پژواک می دهد
 لبانش را دوست دارم
لبانی که نادیده در گوشم نجوا میکنند
و ترانه صادقانه روح بی آلایشش را
در پسِ شعرهای نارنجی پائیز قلبش
چون رودی از هق هق ، در مرداب قلبم جاری می کند


.

.
.

.

.


"در ماه مهر بادهای پاییزی ، بی مهری را با برگ درختان آغاز می کنند "


ولی باران پر مهرش

نشان از رویش عشقی دگر دارد


.

.

.


نسیم هر شبش هر دم

شمیم عطر گلهایی دگر دارد


.

.

.



تقدیم به فاطیما ، دختری از جنس پائیز


نظرات 6 + ارسال نظر
محمد جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ http://in-my-place.blogsky.com

به به...
لذت بردیم فراوان...

فاطیما شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ

سلام دوست گلم عزیز دلم
باورم نمیشه این شعر قشنگ رو به من هدیه دادین. هر چند لیاقتش رو ندارم اما خیلی آرومم کرد برام عزیزین دلم می خواد تا صبح براتون بنویسم تا بگم چقدر برام عزیزین و چقدر ...
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود دائم برای تو...
بازم ممنون الهی هیچوقت غصه نبینید چون دیدم و می دونم چه دردی داره...
دوستون دارم تا خدا

فاطیما سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ http://autumal7fatima.blogsky.com

آنقدر باورت دارم
اگر بگویی
باران
تر می شوم...

فاطیما پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ http://autumal7fatima.blogsky.com

سلام دوست عزیز
نیستین؟؟؟؟؟
ایمیلاتون رو چک کنید و امیدوارم خوش باشین

تولدت مبارک جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

داداش نازنینم حالا دیگه اونقدر بزرگ شدی که قهرمان باشی و بتونی تو صف نونوایی ته نونوایی رو ببینی که تو بچگی قدت نمی رسید و نمی تونستی ببینی و آرزوی دیدنش رو داشتی...نذار دنیات بزرگ بشه دنیای بزرگ خوبه اما...بهتره یه وقتایی "قایم موشک" رو درست بلد نباشی بهتره عین بچگی بگی "قایق موشک" تا کسی قرار نباشه به امید اینکه تو پیداش کنی واسه همیشه گم بشه...!!!!
داداش گلم تولدت هزاران هزار بار مبارک به جای اونکه باور کنی یک سال بزرگتر شدی باور کن یک سال "مرد تر" شدی. دلم گرفته از هر چی آدم بزرگه تو این دنیا آخه مردی رو تو بزرگی شون می دونند نه بزرگی رو تو مردی...! داداشم در و دیوار غم گرفته خیالم تو این روزا و شبا حالم رو اونقدر بد کرده که حتی قلمم عادت به نوشتن شادی و خنده نمی کنه اما واسه خاطر داداش محمدم دلم می خواست امشب رو تا صبح جشن بگیرم سالهایی رو که هدیه خداست به بودنت رو دست کم نگیر که تک تک ثانیه هاش خیلی با ارزش اند چون واسه تو از طرف خدا اومدن... از خدای تنها و مهربونمون می خوام که هوای داداشم رو تو تنهایی و با کسی بودنش داشته باشه از خدای بخشنده مون می خوام که تمام خوبیها و زیبایی های دنیا رو سهم نگاه پاک داداش محمدحسنم ببخشه و از خدای پائیز می خوام که داداش متولد پاییز منو به تموم آرزوهای قشنگش برسونه...
مهربان
با تو بودن را ماندن نیاز است
هرگز
هرگز مهری را که دارم با نیاز بدل نمی خواهم...!
که مهر جاریست...
مهر را نیازی به ماندن نیست...

فاطیما جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

راستی یه چیزی رو گفتم گفته باشم تا کل دنیا بدونند
یکی تو بچگیش علاقه زیادی به برق داشته من مطمئنم اگه آقای ادیسون برق رو اختراع نمی کرد آقا محمد حسن این کار رو می کرد...!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد