نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

باریدن مهتاب از دعای مادر است

ماه مرشد بر بالای بسطام بود، سخن می‌گفت. یعنی که مهتاب بود. 
ماه مرشد مشتی نور بر مزار بایزید پاشید، بر سنگی چلیپایی که مناجاتی بر آن کنده بودند و گفت که هزار و صد و شصت و شش بهار ازاین مزار می‌گذرد. 

1346242_full_moon.jpg

ماه مرشد گفت: او که اینجا خوابیده است و نامش سلطان‌العارفین است روزگاری اما کوچک بود و نام او طیفور بود و من از او شب‌های بسیاری به یاد دارم، که هر کدامش ستاره‌ای است، شبی اما از همه درخشان‌تر بود و آن شبی است که او هنوز کودک بود، خوابیده بود و مادرش نیز، سرد بود و زمستان بود و برف می‌بارید و به جز من که ماه مرشدم همه در خواب بودند. 
مادر طیفور لحظه‌ای چشم باز کرد و زیر لب گفت: عزیز‌کم، تشنه‌ام، کمی آب به من می‌دهی؟ 
پسر بلند شد و رفت تا کوزه آب را بیاورد، اما کوزه خالی بود. با خود گفت: حتماً در سبو‌ آبی هست. به سراغ سبو رفت. سبو هم خالی بودو پس کوزه را برداشت رفت تا از چشمه آب بیاورد. سوز می‌آمد و سرد بود و زمین لیز و یخبندان. و من می‌دیدمش که می‌لرزید و دست‌های کوچکش از سردی به سرخی رسیده بود. و دیدم که بار‌ها افتاد و برخاست و هر بار خراشی بر سر و روی‌اش نشست. 
چشمه یخ زده بود و او با دست‌های کوچکش آن را شکست و آبی برداشت. به خانه برگشت، ساعتی گذشته بود. آب را در پیاله‌ای ریخت و بر بستر مادرش رفت. مادرش اما به خواب رفته بود و او دلش نیامد که بیدارش کند. و همان‌طور پیاله در دست کنار مادرش نشست. صبح شد و من دیگر رفتم. فردا اما از شیخ آفتاب شنیدم که مادرش چشم باز کرد و دید که پسرش با پیاله‌‌ای در دست کنارش نشسته پرسید: چرا نخوابیده‌ای پسرم. 
پسر گفت: ترسیدم که بخوابم و شما بیدار شوید و آب بخواهید و من نباشم. مادر گریست و برایش دعایی کرد. 
و از آن پس او هر چه که یافت از آن دعای مادر بود. من نیز از آن شب تاکنون هر شب بر او باریده‌ام. که باریدن بر او تکلیفی‌ست که خدا بر من نهاده است. 
ماه مرشد این را گفت و به نرمی رفت زیرا شیخ آفتاب از راه رسیده بود.

عرفان نظرآهاری

نظرات 4 + ارسال نظر
خودم یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

به ما که هیچ دیر تبریک گفتین ، تازه تبریک خالی خالی که نمیشه
گلی خرسی ساعتی چیزی دیگه
منم روز مادر رو به مادر مهربونتون تبریک میگم امیدوارم که شما پسر خوبی برای مامانتون باشید

به بزرگی خودتون ببخشید دیگه

سین. نون. نارگیلیان چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ق.ظ http://coconut1.mihanblog.com

سلام حسن آقا،
خیلی متشکرم از حضورت.
این متن توهم باحال بود. موهای بدنم سیخ شدند موقع خواندنش ...
ماچطوربامادرمان رفتارمیکنیم و اینها چطور ...

ممنون
بله ما کجا ....

سین. نون. نارگیلیان چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://coconut1.mihanblog.com

حسن خان
اکنون دعوتت میکنم به خواندن مطلب جدیدم ...

خودم پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ

اونقدا که فک میکنید بزرگ نیستم
هم قد شمام
خواهش میشه
پیرو جواب کامنت قبلی بودا

جدی؟ قد 175 واسه یه دختر فوق العاده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد