انگار همین دیروز بود .
صحنه اول:
مادرم رو به پدرم کرد و گفت حالا که دخترمون یزد قبول شده بهتره ما هم بریم اونجا ، خسته شدم از این اهواز خراب شده ، چی داره که بیخود موندیم ؟ نه آب و هوای درست و حسابی داره ، نه مردمش با فرهنگن ، نه امنیت هست ، نه به جاهای خوش آب و هوا نزدیکه و از خرج نشدن پول نفت واسه خوزستان تا خوشکل نبودن صدای نون خشکی رو کوبید تو کله بابای بیچاره ما ! اون هم واسه این که خودشو راحت کنه هر 15 ثانیه میگفت بله .
صحنه دوم :
زنگ خونه رو زدن.
"محمدحسن درو باز کن"
" باشه "
صحنه سوم :
بابام با پشه کش کوبید تو سر مگس بد بخت و رو به من کرد "هفته دیگه که امتحانت تموم شد برو یزد ، خواهرت قرارداد خونه رو بسته . منم وسایل خونه رو بار خاور میکنم و واستون میفرستم ، تا ما میرسیم دیگه خودتون خونه رو بچینید"
صحنه چهارم:
ساعت تازه یک و نیم نصف شب شده ، راننده هم که فقط بلده چای بریزه تو لیوانش تا تموم شد یه سیگار روشن کنه یه حسی بهم میگه تا برسیم شیراز یا ازسیگارسرطان میگیره و درجا میمیره یا از بس که چای میخوره و دستشویی نمیره مثانه اش میترکه ، میپاشه تو شیشه جلو راننده ، صبح ساعت هفت رسیدیم شیراز مستقیم رفتم واسه یزد بلیط گرفتم .بلیط واسه ساعت هشت . انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی ساعت شده دو . اینم از یزد .
صحنه آخر:
پیرمرد راننده تاکسی دوید سمتم "مهندس کجا میری؟"
"نعل اسبی"چه اسم مزخرفی
"سوار شو پسرم"
"چند میگیری؟"
"قابل نداره 1200 تومن"
خوبه ، چقد اینجا کرایه ها ارزونه . هنوز هفت هشت بار دنده عوض نکرده بود که رسیدیم "کدوم خیابون؟" یه نگاه به اس ام اس خواهرم کردم "خاتمی 2" یادش بخیر کجایی ممدد چخان! هر چی بودی بهتراز این مموتی بودی !
20 دقیقه گذشته و منم متنو تموم کردم .
ولی هنوزم باورم نمیشه 1 سال گذشته
سلام دوست عزیز
مرسی از همکاریت ....منم شما رو با عنوانی که خواستین لینک کردم.
بازم به وبلاگم سر بزنید و منو از نظر گرمتون بی بهره نذارین
بای
hasan jan zendegi hamine.mesle bargh migzare o jalebish ine ke vase tak take lahzehash delemoon tang mishe.che khoob o che bad.
آره دیگه
یک سال گذشت
حیف که دیر با هم آشنا شدیم
و تازه داشت دوستیمون رنگ و بوی بیشتری می گرفت که گذاشتی رفتی
کلی تو این چند ماه که بیشتر با هم بودیم خاطره داریم
از
کارگری کارخونتون
امپراتور و پاره شدنت D:
ماه محرم و بزور تقی و امیر رفتنو آخر شب ساعت 12 دنبال شام گشتن و می (!) خریدنو کلی هم خندیدنو از سرما یخ کردن
و ....
حتی تو غم و غصه ها که تا صبح بیدار بودیم از ناراحتیو غورباقه پخته D: