نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

نامه سرگشاده یک بز به خدا !

بعضی وقتا خیلی میرم تو نخ مسائل مذهبی و اعتقادی . خیلی چیزها برام قابل هضم نیست . از تقابل اسلام با مسیحیت و یهودیت گرفته تا اختلافات شیعه وسنی . هرچی بیشتر تحقیق میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که نقش انسان بدبخت تو ایجاد این اختلافات خیلی ناچیزه و بیشتر تقصیر خود خداست ! حالا چیز دیگه ای میخواستم بگم  که البته نامربوط هم نیست ، چند وقت پیشا کتاب مقدس مسیحی ها رو دانلود کرده بودم که شامل دو بخش عهد عتیق و عهد جدید میشه . اگه اشتباه نکنم عهد عتیق همون کتاب تورات یهودی هاست و عهد جدید بعد از میلاد مسیح بهش اضافه شده  توی قسمت اول عهد عتیق که فصل آفرینش هست این قسمتش منو به فکر فرو برد . لطفا این آیات کتاب عهد عتیق  رو شما هم بخونید :


در آ ن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند. جمعیت دنیا رفته رفته زیاد می شد و مردم بطرف شرق کوچ می آوردند. آنها سرانجام به دشتی وسیع و پهناور در بابل رسیدند و در آنجا سکنی گزیدند. مردمی که در آنجا میزیستند با هم مشورت کرده ، گفتند (( بیایید شهری بزرگ بنا کنیم و برجی بلند در آن بسازیم که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود پیدا کنیم. بنای این شهر و برج مانع پراکندی ما خواهد شد . )) برای بنای شهر و برج آن خشتهای پخته تهیه نمودند. ازاین خشتها بجای سنگ و از قیر بجای گچ استفاده کردند . اما هنگامی که خداوند به شهر و برجی که در حال بنا شدن بود نظر انداخت ، گفت : (( زبان همه  مردم یکی است و متحد شده ، این کار را شروع کرده اند. اگر اکنون از کار آنها جلوگیری نکنیم ، در آینده هر کاری بخواهند انجام خواهند داد. پس زبان آنها را تغییر خواهیم داد تا سخن یکدیگر را نفهمند . )) این اختلافِ زبان موجب شد که آنها از بنای شهر دست بردارند؛ و به این ترتیب خداوند ایشان را روی زمین پراکنده ساخت .از این سبب آنجا را بابل ( یعنی ((اختلاف)) ) نامیدند ، چون در آنجا بود که خداوند در زبان آنها اختلاف ایجاد کرد و ایشان را روی زمین پراکنده ساخت .


 عهد عتیق، سفر پیدایش باب 11

 

من نمیدونم خدا چرا هر موقع هر قومی از بشر به دانش و تکنولوژی بالایی دست پیدا میکنن اون ها رو نابود میکنه و فقط تیکه پاره هایی از ساخته هاشون رو باقی میذاره . نمونش همین اهرام ثلاثه مصر ، آخه با دانش الان هم به این راحتی ها نمیشه یه همچین بنایی رو ساخت یا مایا ها که به دانش و علوم جدید دست پیدا کرده بودند و چندین و چند مورد دیگه که الان به عنوان عجایب چند گانه ازشون یاد میشه . ( اگه نمیگم هفت گانه بدلیل اینکه بیشتر از هفت تا هستند !)

ببین خدا از خر شیطون پیاده شو و بیخیال ما شو  ! ما که هنوز هیچی از علم دانش به دست نیاوردیم که میخوای 2012 مارو درب و داغون کنی ! فکر نمیکردی بفهمیم ها ! ولی اون قبلیها رو که پوکوندی واسمون تو کتاب نوشتن که قراره ما رو هم کون فیکون کنی ! بزرگ ترین کشفمون همین اینترنته که اونم سرعت دانلودش به جون خودت به 6 هم به زور میرسه!خودت که میدونی واسه همینشم کلی دردسر میکشیم . هر چی سایتم که داریم  فیلتر کردی خدا ، حتی سایت خودت رو ! این خورشید و که اینقد آوردی پایین که دیگه کم مونده بخوره تو سرمون ! من بدبخت که از حرارتش سیاه شدم دیگه هیشکی بم زن نمیده ! حالا بیخیال این حرفا ، جون حسن نزنی بترکونیمون ها و گرنه دیگه نه من نه تو ! این ماهم روزه نمیگرم تا ببینم چی میشه ! ولی نکن این کارا رو ، زشته ، بده ! حالا ناراحت نشی با صاعقه بزنی این وبلاگ  رو منفجر کنی  که دیگه با هم کارمون نمیشه . خوب من برم دیگه ، کاری نداری ؟ اگه کارم داشتی یه پیامبری ، جبرئیلی میکائیلی چیزی واسم بفرست ، قربون چشات فقط اون رفیقت عزرائیل رو نفرستی که چشم دیدن منو نداره میزنه میکشتم . فعلا بای

سرزمین مادری

اینجا ایران است ، سرزمین مادری

سرزمینی که همه چیز بوده و اکنون هیچ نیست .

سرزمینی که روشنفکرهایش باید مذهبی باشند تا در زندان نباشند

سرزمینی که سیاستمدارانش باید در خط خمینی باشند و هر چند روز یک بار اعلام کنند تا در مسیر سران فتنه قرار نگیرند

سرزمینی که زندگی جوانانش در س-ک-س و هرچه که به آن مربوط است خلاصه میشود

سرزمینی که  وبلاگ هایش با رنگ سیاه ، بوی تعفن مرگ ، عشق های کثیف و پوچ انگاری مزین شده

سرزمینی که برای مرگهای هزار سال قبل ماتم میگیرد و برای امامی که وجود ندارد میلاد

سرزمینی که در کوه و کوچه و دشتش فرقی ندارد در میان شیعیان باشی یا سنی ها امام زادگانی دارد که همه چیز می بخشند

مهم نیست که بی خدا باشی زیرا که خدا را نیز می بخشند

سرزمینی که پسرانش در طلب کمتر شدن دوران خدمت وارد شجره طیبه(بسیج) میشوند و هنگامی خود را در می یابند که تا زانو در خون هموطنانشان فر رفته اند

سرزمینی که دخترانش در طلب نان فاحشه میشوند و در هنگام ازدواج با چند بخیه باکره

سرزمینی که آب و نان و برقش را ازصدقه سری دولت دارد و سیل و زلزله و مصیبت را از گناهان مردمش

سرزمینی که بیشتر از همه سرزمین ها دشمن دارد ، آنقدر دشمن دارد که از دوستانش نیزانتظار دشمنی

 

 

اینجا یزد است ، دارالعباده ایران

شهری که  دارالعباده است اما مردمش در رفاقت به دنبال پول اند و پول را در راه پس انداز خرج میکنند !

شهری که دارالعباده است اما مردانگی در بوی تعفن بدن حمام نرفته و چهره رنجیده و چرک زده است ، گویی هرچه کثیف تر ، مرد تر

شهری که دارالعباده است امانصف مردمش در پی وصول طلب خود از نصف دیگرند

شهری که دارالعباده است اما مردانش در راه  س-ک-س از جان نیز مایه میگذارند ، گاهی در طلبش چنان حقیر و خوار می شوند  که گویی سعادت و کمال بشری را میجویند در حالی که انسانیت را قی میکنند

 

 

تحلیل رفتار متقابل - تاملی در روانشناسی تجربی


همیشه با خودم فکر میکردم توی روابط پیچیده و مرموز انسانی چه جوری میشه موفق عمل کرد .

چطور خود و نیازهای خودم رو بشناسم و چطور از رفتار دیگران تفکر و عقیده اونها رو بفهمم .

تا اینکه کتاب تحلیل رفتار متقابل رو پیدا کردم که روش نوینی در روانشناسی ارتباطات اجتماعی به شمار میره . البته در اصول کلی  از مدل روانکاوی فروید تبعیت میکنه و شما رو بوسیله کاوش در خاطرات کودکی با پیش نویس زندگی تون آشنا میکنه . حال که پیش نویس رو بدست آوردید با تمرین میتونید اون رو تغییر بدید و از خود شخصی موفق در زندگی بسازید .

درباره تحلیل رفتار متقابل رو که از سایت  انستیتو تحلیل رفتار متقابل برداشتم میتونید در ادامه مطلب بخونید .

ادامه مطلب ...

پسر نوح

خیلی وقت بود که تصمیم گرفته بودم واسه تکمیل پرونده دانشگاهم برگردم اهواز  که امروز از خواب که بیدار شدم گفتم امروز دییگه هر جوری شده میرم  ! به مادرم گفتم "امروزمیواخم برماهواز"  ،

 با تعجب کفت "واقعا ؟ " 

کفتم "  آره دیگه پس کی برم!"

 گفت" خیله خوب مواظب خودت باش "

 منم وسابلم رو جمع کردم و زنگ زدم آژانس .

صدای بوق تاکسی که اومد رفتم پائین و سوار ماشین شدم ، به راننده گفتم "میرم ترمینال "، اونم راه افتاد . همین که راه افتادیم شروع کرد در مورد پرت بودن محلمون و دور بودنش از ترمینال صحبت کرد .  منم واسش توضیح دادم که چی شد که این خونه رو گرفتیم و از این جور صحبتها  . از لحظه ای که شروع به صحبت کرده بود متوجه شده بودم که یزدی نیست واسه همینم ازش

پرسیدم " اهل کجا هستید؟"

گفت "خرمشهر"

گفتم " ای بابا همشهری از آب در اومدیم که ! منم بچه اهوازم ، الانم دارم میرم اهواز"

پرسید " کجای اهوازی ؟"

گقتم "کیان آباد"  

"اتفاقا پسر عموی منم چند ساله که اونجا کارش سبزی فروشیه"

"نکنه سید رو میگی که تو بازارچه کیان آباد سبزی فروشی داره رو میگی؟"

"آره میشناسیش ؟"

"آره بابا همیشه از اون سبزی میخریدیم ! شما چی شد که اومدید یزد ؟"

"من ؟ مفصله ! ولی اینجا خیلی بهتر از خرمشهر و اهوازه"

"آره خوب ، مخصوصا از لحاظ امنیت اصلا قابل مقایسه نیست . بعد از قضیه سیدها که با پول اکثر مردم  فرار کردن دزدی خیلی بیشتر شده"

با تعجب پرسید" سیدها ؟" از قضیه کاملا بی خبر بود ، منمم واسش توضیح دادم که چند سال پیش یه تعداد عرب که بعض هاشون هم سید نبودن پول مردم رو میگرفتن و سود قابل توجهی رو تو مدت کمی پس میدادن که بعد از مداخله نیروی انتظامی و دادگستری همشون فرار کردن و مردم به خاک سیاه نشستن !

"حتما از خود نیروی انتظامی هم همدست داشتن  آخه بعضی هاشون خیلی آدمهای کثیفی هستن ! "

من یکم از بی ربط بودن صحبتی که کرد تعجب کردم و گفتم " آره خوب احتمالا نیروی انتظامی هم باهاشون همکاری میکرده ! "

"آخه " یک کم مکث کرد و با حالتی خاص  ، جوری که میشد گرفتن بغض رو تو گلوش حس کرد گفت  " اکثرا آدمای کثیفی هستن . نمونش پسر خودم !

پسر خودمه ولی حروم زادست ! "

از این که اینجوری داشت در مورد پسرش میگفت هم کنجکاو شده بودم هم خجالت زده !

" پارسال با چندتا از همکاراش به یه دختر و پسر گیر داده بودن . پسر بیچاره رو کتک زده بودن و بعدش هم به دختره تجاوز کرده بودن . دختر معصوم و بدبخت تا خودکشی پیش رفته بود . پسر خودمه ولی حروم زادست ! "

نفرت و خشم توی صدا و چهره اش موج میزد ، آروم و با حالت تعجب ازش پرسیدم" تو یزد؟ "

" نه کرمان ، توی دادگاه جلوی قاضی  در حالی که لباس نیروی انتظامی تنش بود کتکش زدم کثافتو .هرچی که داشتم فروختم دادم بابت دیه و مهریه ، آخه  زنش هم  همون موقع ازش طلاق گرفت . منم با زنم اومدم یزد به هیچکس هم  آدرسمو ندادم . الان خیلی وقته از هیچکدوم از فامیلا و بچه هام خبری ندارم ."

خیلی از رنجی که میکشید ناراحت شدم ، به آرومی گفتم "انشالا خدا به راه راست هدایتش کنه "

" اون حروم زاده دیگه راهی واسش نمونده که بخواد راست باشه ، آه من پشتشه "

رسیده بودیم ترمینال . تو دلم داشتم آرزو میکردم ای کاش اصلا سر صحبت رو باهاش باز نکرده بودم آخه معلوم بود که یادآوری و تعریف این جریان واسش خیلی سخت بوده و حسابی صورتش درهم شده بود .

زد رو ترمز و گفت " بفرما "

هیچی نمیتونستم بگم که از ناراحتیش کم بشه " خیلی از زیارتتون خوشحال شدم ، اگه اهواز چیزی لازم دارید در خدمتم "

" نه قربون تو "

کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم ، ولی ولی ولی ... هنوز  ذهنم توی اون ماشین لعنتی بود ،پیش پسر نامرد این مرد ... باز هم تو دلم میگم ؛ خدا به راه راست هدایتش کنه ؛

 

 

با اختیار یا به زور؟مسئله این است !

خبریکه این روزها رسانه های ایران رو بر روی خودش متمرکز کرده اینه :

شهرام امیری پس از آزادی به ایران بازگشت

اما جریان چی بود؟

دو تئوری در این رابطه وجود داره

شهرام امیری توسط سیا و با همکاری وزارت استخبارات عربستان هنگام انجام اعمال حج از این کشور ربوده شده و به آمریکا انتقال پیدا کرده یا اینکه بعد از تماس با سرویس های اطلاعاتی آمریکا و هماهنگی با اونها جهت دادن اطلاعات  هسته ای به درخواست خودش به آمریکا منتقل شده ؟

با توجه به اینکه ایشون به تنهایی از کشور خارج شده و همسر و فرزندش رو با خودش نبرده این ایده که به درخواست خودش به آمریکا رفته باشه و بعد نگران خانوادش شده باشه قدری ساده لوحانه و نامعقول به نظر میرسه .

اما در حالت بعد که بنظر من محتمل تر و معقولانه تر به نظر میرسهاینه که ایشون از خاک عربستان دزدیده شده و بعد از تخلیه کامل اطلاعاتی جهت مبادله به کشور برگردونده شده اگر هنوز نمیدونید قراره با کی یا کیا مبادله بشه من حدس میزنم سه کوهنورد آمریکایی که در مناطق مرزی عراق و ایران در کردستان وارد خاک ایران شده بودند تنها افرادی هستند که میتونن مورد معامله دولتها قرار بگیرند .