نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

نامه های سرگشاده به یک حسن!

خیلی خطرناکه حسن!

اوستا حسن

بعد از مدتها یه سوژه پیدا کردم واسه نقاشی . 

وقتی شنیدم دوست عزیزم محمد از اهواز رفته تهران پیش اون یکی دوست عزیزم آروین  لحظه دیدارشون رو تصور کردم و شروع کردم به کشیدن که نزدیک یک روز وقتم رو گرفت .

البته من خیلی کم نقاشی میکشم .

تقریبا از چهار سالگی بود که متوجه شدم استعدادم توی نقاشی خیلی خوبه و توی سبک رئالیسم حرفهای زیادی واسه گفتن دارم ! ولی  کلا اعتقادم اینه که وقتی خدا یه موهبتی رو به کسی عطا میکنه اون شخص نباید چپ و راست بزنتش تو روی دوستا و اطرافیاش!!واسه همینم معمولا نقاشیهامو نشون کسی نمیدم .

ولی این یکیو چون از خود دوستام کشیدم ترجیح دادم بذارم تو وبلاگ تا به عنوان یادگاری از طرف من پیش خودشون نگه دارن .

این اثرم رو تقدیم میکنم به دوستان عزیزم به ترتیب حروف الفبا آروین ،محمد ، سجاد ، امیر ،وهاب ، رضا ، مجید و دلبر زیبا !


برای دیدن نقاشی با کیفیت H.D اینجا رو کلیک کنید !

جنایت و مکافات

بالاخره امشب خوندن رمان "جنایت و مکافات " داستایوفسکی رو تموم کردم . فوق العاده بود ، از 770 صفحه ای که داشت هیچ جاش به نظر اضافه نمیاد وهیچ قسمتیش خسته کننده نیست . خیلی برام جالب بود که داستایوفسکی تا چه حد دقیق و موشکافانه روابط اجتماعی ، رفتارهای فردی و خصوصیات اخلاقی متفاوت افراد رو توی داستانش بیان کرده .آخر رمان هم به هیچ وجه قابل حدس زدن نیست حتی توی صفحه های آخر . دمت گرم داستایوفسکی

پ.ن : دم ممد هم گرم که این رمان رو بهم معرفی کرد :X I Love you MAMAD :X


-----------------------------------------------------------


از اول ماه رمضون تا حالا هم یه چیزی در حدود سه کیلو وزن کم کردم . تصمیم دارم تا آخرش ده کیلو رو کم کنم بلکه کره زمین یه کم سبک تر شه !

پ.ن : شبی بیست و پنج دقیق پیاده روی وحشیانه ، خوردن افطاری با برنج و نشاسته کم و مصرف کپسول ونوستات از عوامل موثر در کاهش وزن بوده .


-----------------------------------------------------------


برطبق آخرین احادیث واصله توی ماه رمضون شیاطین در غل و زنحیرند !

پ.ن :متاسفانه جنتی و احمد خاتمی فعلا با قید وثیقه آزادن!!

پ.ن : پس تو این ماه هر کاری کردی تقصیر خودته ، نگی شیطون رفت تو جلدم که قابل قبول نیست . در ضمن اون ممه رو که لولو برده بود هنوز پس نیاورده ، لولوی عزیز لطفا اگه داری این مطلبو میخونی ممه رو برگرودن !


-----------------------------------------------------------


یه هفته است که کلاسهای AVR به همت انجمن روباتیک دانشگاه برگزار شده ، خیلی باهاش حال میکنم . اگه نمیدونید AVR چیه ،یه کامپیوتره که به اندازه یه فلش مموریه و دارای سی پی یو 16 مگاهرتز ، رم 2کیلو بایت ، و حافظه بین 1 کیلو تا 256 کیلوبایته که باهاش میشه کلی کار انجام داد . به زبون های اسمبلی ، بیسیک و سی هم میشه واسش برنامه نوشت که به ما دارن سی رو یاد میدن .

پ.ن : کلاسمون 4 تا دختر هم داره که هیچ کدومشون خوشکل نیستن  !


-----------------------------------------------------------


آروین جونم واسم اکانت رپیدباز خریده که به محض راه افتادن اینترنت دانشگاه بلایی به سر سایتشون میارم که قیمت اکانتاشون رو 60 برابر کنن!

پ.ن :آروین دوستت داریم ، حتی اگه به علی کریمی آب ندی !

پ.ن : آروین توپ جمع کن استیل آذینه و تا فهمید کریمی میخواد آب بخوره همه بطری ها رو قایم کرد و به سردار آجرلو اس ام اس داد . بازم ازت ممنونیم که آب رو کوفتش کردی ! :X I Love you ARVIN :X


-----------------------------------------------------------


از این دیوونه هم خیلی خوشم میاد بهش سر بزنید ---->  آقای میم و خیسی گیسوان




نامه محرمانه !

به تازگی اسنادی منتشر شده که گویای دریافت  مبلغ 1 میلیریلیارد دولار توسط سران کثیف فتنه از عوامل استکبار و در راس آنها امریکای جنایتکار است . بار دیگر ملت بصیرت خود را مدیون هوشیاری و عملکرد مسئولانه شیخ احمد جنتی ( دامت برکاته ، عمره طولانی تر از خدا ) میباشد .

این سند که نامه اوباما به ملک عبدالله پادشاه عربستان است و  نسخه اصلی آن به دست بنده رسیده را در ادامه مطلب میتوانید مشاهده نمائید .البته با این که به زبان انگلیسی فصیح نوشته شده ولی نیازی به ترجمه نداره .

ادامه مطلب ...

بابا قهرمانه

یادش  بخیر بچگی . چقد همه چی خوب و آروم بود . از صبح که بیدار میشدم تنها کاری که باید میکردم بازی و شیطنت بود .

از خونه که که میخواستم برم بیرون در قفل بود .

" مامان درو باز کن میخوام برم بازی کنم ، آفرین "

"کجا میری ؟ از آپارتمان نری تو خیابون ها ، وگرنه اون پیرزنه که کلیه بچه ها رو میفروشه میندازتت توی گونی و میربتت ! "
" نه ، با فرهاد و پروانه میریم تو پارکینگ توپ بازی "

چقد دلم واسشون تنگ شده . اصلا نمیدونم کجان ؟ چیکار میکنن . خیلی دوستشون داشتم . هنوز که هنوزه دلتنگشون میشم .

وقتی میرفتیم و قایم باشک بازی میکردیم ( که اون وقتا من بهش میگفتم قایق موشک )! چه ترسی داشت اون موقع که زیر راه پله ها کز میکردم و صدای ضربان قلبمو که مثل گنجیشک میزد میشنیدم ، (خدایا پیدام نکن ! خدایا آفرین !) .

عشمون این بود که از بالای آپارتمان یه چیزی پرت کنیم پایین . چشم مامانمو که دور میدیدم نوارهای قرآنش رو میشکستم و نوار داخلش رو در میاوردم . وای که چه حالی میداد وقتی از بالا ولش میدادیم پایین . چه خونی به جیگر مامانم میکردم . یه بار یه میله پیدا کردم و کردمش تو پریز کولر که لق شده بود . دو متر پرتم کرد عقب . مامان بیچارم که تو آشپزخونه بود فیوزهای بالای سرش جرقه زدن و پرید منو بلند کرد و بهم آب قند داد . از ترس زحله ترک شده بود .ولی من از برق گرفتگی نترسیده بودم ، تازه یه جورایی خوشمم اومده بود ، 10 دقیقه بعد میله رو دوباره پیدا کردم و دوباره من بودم ، میله ، پریز برق و یه مادر وحشت زده ....

بزرگ ترین خواهشم گرفتن یه بیست تومنی از مامانم بود تا برم باهاش بستنی بخرم . بزرگ ترین آرزوم این بود که وقتی با بابام میرفتیم نونوایی انقدر قدم بلند شه که بتونم داخل نونوایی رو ببینم

 " بابا بذارم بالا میخوام ببینیم "

" داخل نونوایی که چیزی نداره ، چیو میخوای ببینی؟ برو بشن اون جا " و به سکوی بغل نونوایی اشاره میکرد

" نه بابا آفرین میخوام ببنیم ، بذارم بالا آفرین بابا "

 انقدر میگفتم که مجبور میشد بلندم کنه و بذازتم روی پیشخون نونوایی . چه حس خوبی داشت . چه خنده مغرورانه ای میکردم .

وقتی مامانم رو با کارام ذله میکردم بابام که میومد خونه در گوشی بهش میگفت تا دعوام کنه . بابام هم سر سفره که مینشست یه قیافه جدی به خودش میگرفت و میگفت " محمد حسن بیا اینجا ببینم . کلاغا بهم خبر دادن که امروز شیطونی کردی ، ها ؟ "

از ترس پشت سر مامانم قایم میشدم و هیچی نمیگفتم ، شاید یادش بره اینجام . اون موقع بابا چقد ترسناک بود .

اون موقع  که داشتیم از خونه عموم بر میگشتیم خونه خودمون از پارس کرن یه سگ که داشت میدوید سمتمون خیلی ترسیدم و شروع کردن به گریه کردن . بابا یه سنگ پرت کرد سمت سگه و فراریش داد . اون موقع بابا یه قهرمان بود .

وقتی میرسیدیم خونه رو صندلی عقب ماشین خودمو به خواب میزدم تا بابا بغلم کنه و ببرتم تو رخت خوابم . بابا بازم گولت زدم .

یادش بخیر

 اون موقع ها که هنوز بلد نبودیم دروغ بگیم

 اون موقع ها که هنوز نمیدونستیم با نگاه هرزه و کثیف هم میشه دخترا  رو دید

 اون موقع ها که هنوز نمیدونستیم چه جوری بوجود اومدیم

 اون موقع ها که هنوز نمیدونستیم کلاه قرمزی چه جوری میره تو تلویزیون

اون موقع ها که هنوز نمیدونستیم قرار چه بدبختیهایی بکشیم

اون موقع ها که نمیدونستیم بزرگ شدن چه رنج برزگیه تا هر روز آرزوی زودتر بزرگ شدن نکنیم

یادش بخیر .

 

 

صد سال تنهایی


بازهم تنهایی لعنتی !

اه ... انگار مثل بختک به جونم افتاده ول کنم نیست

حس میکنم دارم توش غرق میشم . انگار که توی همین فضای سیاه بالای سرم دارم دست وپا میزنم . هر چی بشتر ازش فرار میکنم بیشتر میکِشتَم سمت خودش .اینجا به جز دوری چیزی به من نزدیک نیست . ای کاش پیش دوستام بودم . دلم واسه آروین تنگ شده . دلم واسه ممد تنگ شده . ممد با یه دنیای دیگه ای که توی دلش داره و فکر نکنم هیچ وقت به هچکس در موردش چیزی بگه . یادش بخیر پارسال اینجا پیشم بودن . موهای آشفته ممد بود و یه دنیا حرف نگفته آروین . آروین هم همینطوره کلی چیز میز تو دلش قایم کرده .

حالم بده

امشب نمیتونستم تو خونه بشینم . ساعت 11 بود . سوار موتور شدم انقدر گاز دادم که اشک از چشام در اومد . نمیدونستم به خاطر باده که داره تو چشام میره یا اشک واسه چیزه دیگست . بعد از مدت ها یه نخ سیگار برگ با طعم کنیاک گرفتم و رو موتور کشیدم . آروم آروم سوخت  . سوخت و سوخت وسوخت تا تموم شد . مثل بقیشون ،،، مثل خودم . دارم تموم میشم ... اولین بار سوم راهنمایی بودم که سیگار کشیدم ... خونه مادربزرگم بودم.

رفته بود روضه . رفتم سر کوچه ، سوپر مارکت ،گفتم یه نخ سیگار بده . گفت چی بدم  . نمیدونستم یه نگاه به سیگارهای پشت سرش کردم ، گفتم پین . اومدم خونه . دستام میلرزید ...

مثل تموم اولین های عمرم .

اولین روز مدرسه

اولین امتحان

اولین موتور سواری

اولین ماشن سواری

اولین بوسه

اولین س-ک-س

اولین عشق

اه که چه طعم گهی داشت ... سیگارو میگم


ای کاش پیش ممد و آروین بودم ...